آقا یوسف: گوسالهها! چطور دست میرغضبشان را می بوسند! چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی!
راوی: نان بزرگی بود، با خشخاش روی خط نان نوشته بودند: تقدیمی صنف نانوا به حکمران عدالت گستر.
راوی: در شهر همین اخیراً چو افتاده بود که حاکم برای زهرچشم گرفتن از صنف نانوا، میخواسته است یک شاطر را در تنور نانوایی بیندازد چون هرکس نان آن نانوایی را خورده، از دل درد مثل مار سرکوفته به پیچ و تاب افتاده مثل وبازدهها عق زده، میگفتند نانش از بس تلخه قاطی داشته رنگ مرکب سیاه بوده.
اما باز به قول یوسف تقصیر نانواها چه بود؟ آذوقه شهر را از گندم تا پیاز، قشون اجنبی خریده بود و حالا . ! چطور به آنها که حرفهای یوسف را شنیده اند التماس کنم که شتر دیدی ندیدی.!
برگرفته از سووشون/ سیمین .
یه مگسو در حال پرواز کشتم. مرگ خوش یعنی این. آخرین تصویری که داره، تصویر پروازه؛ آخرین تصویری که من میبینم چی میتونه باشه!!
+ فکر کردن به آخرین تصاویر دریافتی در لحظه مرگ، خودش یه کنکاش در بابِ مرگه ! و پیچیده شدن هرچه بیشتر همه پیچیدههای زندگی.
کسانی که احساس تنهایی میکنند بیشتر خودشان دلشان میخواهد که تنها باشند، چون حاضر نیستند هزینههای روحی و روانی آمیختن با بقیه آدمها را بپردازند. آنها نوعی حساسیت به افراد دیگر دارند و بیش از اندازه از دیگران متاثر میشوند.
+نمیدانم این حرف درست است یا واقعنما فقط! یا هیچ کدام!
ولی به جان میشیند، به جانِ خسته در تنی کُهَن.
یک شب سردِ زمستانی، من به قدر کافی گرم هستم، امّا تنهایم.
میدانم که با همراهی آن "حاضر غایب" که به این تنهایی گره خورده است، به این زندگی کاملاً طبیعی در این تنهایی، که آن بیرون گرمِ کارِ خویش است، خو خواهم گرفت .
من این را میدانم .
درباره این سایت